کتاب:#دیلمزاد


نویسنده:#محمد_رودگر


انتشارات:#شهرستان_ادب


 


نویسنده خیلی خوب مخاطب را با شخصیت ها و حوادث داستان همراه میکند،قدم به قدم از جنگل های مازندران میکشاند به تهران و از تهران به جبهه های غرب کردستان،طوری که آدم هم دلش میخواهد کتاب را بخواند هم از این میترسد کتاب تمام شود.#آسیف_را_سخت_دوست


 


قسمتی از کتاب:


1-آدم مجبور است پشت تلفن با دهنش حرف بزند،با لب و دهان و تارهای صوتی و این خیلی سخت است.وقتی امروز پس از مدتها با یکی حرف زدم،از صدای خودم وحشت کردم.بی خود نیست که ما دوتا این قدر با هم راحتیم:صحبت با چشم ها.


 


2-این را گفتی و چشم هایت گرد شد،سرت را انداختی پایین و سرخ شدی ، انگار حرف زشتی زده باشی.همان یکسالی که پیش از این در کردستان بودی کردی یاد گرفته بودی،اما اینکه چرا اینهمه وقت بروز ندادی از چیز هایی است که کم کم عادتم شده.برای من که در این جزیره شب و روزم را با تو شگفتی هات سر میکنم،اهمیتی ندارد اگر روزی بگویی:من یک مریخی هستم و همه خاطراتت خواب و خیالی بیش نبوده.جوری با آن پیشمرگ کردی حرف میزدی انگار زبان مادری ات است.مطمئنم زبان مریخی را هم به همین خوبی بلدی.


 


پ ن 1:از همان جمله اول میتوان فهمید این قصه با خیلی از قصه ها فرق دارد : "تو بیست سال برادرم بودی .."


 


پ ن 2:حقیقتا خیلی وقت بود رمان ایرانی ای که هم قلمش خوب و تر و تازه باشد،هم داستانش فاخر،هم سبک نویسنگی اش جدید نخوانده بودم، "دیلمزاد" اما از پس همه اینها خیلی خوب برآمده است.


 


پ ن 3:من بلد نیستم نقد یا معرفی بنویسم،از اصطلاحات نویسندگی هم سر در نمی آوردم،اما اگر دلتان یک کتاب حال دل خوب کن میخواهد #دیلمزاد را از دست ندهید.